☂☆✿کلبه بارانی من✿☆☂
نمیدانم! غمگینم... میدونی غربت یعنی چی ؟ دل من در غم تو ،تو در فکر دیگری،من دل دادهی تو ، بند کفشهایش را گره میزنند... کاش می شد همدلی را قاب کرد ساکنان شهر غم را خواب کرد کاش می شد نور چشمان تورا گهگاهی از اعماق وجودم فریاد میزنم، آنگاه آرام و در سکوت می خندم و سپس بر حال خود سفری به دور دنیاست ، . . . تــــو چـــه میفهـــمی حال و روزٍ کســــی را که دیگــــر هیـــچ نگاهــــی دلش را نمیــــلرزاند ... کجای دلم بودی..... ببین چقدر عمرت براش کوتاست که بهت می گه : گلــــــم زخم های دستم را میبتدند و می گویند چرا با خود چنین کردی؟ولی افسوس کسی زخم بزرگ دلم را ندید تا بگوید چرا با تو چنین کردند...!؟ شايد سالها بعد در گذر جاده ها بي تفاوت از کنار هم بگذريم و بگوييم: آن غريبه چقدر شبيه خاطراتم بود
نظرات شما عزیزان:
کجای بازی ما اشتباه بود که تـــو دیگر همبـــازی من نیستی!!!
و من هنوز گـرگــم به هـــوای تو
همانند پرنده ای که به دانه های روی تله خیره شده و به این فکر می کند که چگونه بمیرد...؟
گرسنه و آزاد
یا سیر و اسیر.....
غربت یعنی از گرمای نفس های کسی که دوستش داری دور باشی
تو دل گشای دیگری،در مکتب عاشقان روا نیست من دست تو بوسم تو پای دیگری....
محکم !!!
باز کردن با خود اوست هنوز نمیداند...
زندگی همین است برایش گره میزنند و او در باز کردن تنهاست!!!
جانشین تابش مهتاب کرد
.گریه میکنم، آیا سزای دوری از تو دیوانگیست؟
وقتی دستانم تا انتها ، رویت را نوازش می کنند
وقتی شب امتحان جبر
به جای درس خواندن
شعر می سرودم